سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۵

جنبش دموکراسی ايران و حقوق اقوام


جنبش دموکراسی مردم ایران، در مسیر تکامل خود، با چالشی به نام چالش اقوام وملل مختلف ایران همراه است و این به دلیل ساختار قومی و جمعیتی جامعه ماست. ایران کشوری کثیر الملله و متنوع القوم است. در جای جای آن فرهنگ و زبانهای متفاوت، رایج است. آنچه این همه را متحد و یکپارچه می سازد، نه زبان واحد، نه مذهب واحد و نه فرهنگ واحد، بلکه حکومت واحدی است که این همه را در بستر تاریخی مشترک تحت مجموعه ای یکنام، متحد و یکپارچه می سازد. درک این مسئله، در فهم فراز و نشیب جنبش دموکراسی ایران، از اهمیتی ویژه و بسیار مهم برخوردار است
در طول تاریخ، ایران کشوری بوده است که معمولاً توسط حکومتهای دیکتاتور، رهبری می شد. مسلم است که حلقه های اتصال عناصر متنوع آن نیز با ماهیت دیکتاتورش، همخوانی داشته است. جنبش دموکراسی در مبارزه با حکومتهای دیکتاتور بوجود آمده است، اولین وظیفه آن نیز بنا به ذات آزادیخواهانه اش از بین بردن حکومت دیکتاتور و در هم کوبیدن تشکیلات مرتبط با آن است. در اجرای همین وظیفه اولیه است که به تناسب پیشروی جنبش دموکراسی، ساختار حکومت دیکتاتوری با ضعف و ناتوانی مواجه شده و در پی آن حلقه های اتصال و پیوندی که عناصر متنوع کشور را بهم مرتبط کرده است، سست بی خاصیت می گردند. این اتفاق بلا فاصله اتحاد و یکپارچگی مجموعه بزرگ کشور را با خطر فروپاشی مواجه می سازد. این چالش عمیق موثر است که تاکنون جنبش دموکراسی ایران را زمین گیر کرده و متاسفانه این جنبش تاکنون توانایی حل ریشه ای آن را به دست نیاورده است
در جنبش دموکراسی ایران، آزادی خواهان غافل از ماهیت حلقه های ارتباطی و اتصالی اقوام و ملل مختلف ایران، ایثارگرانه و صادقانه با تمام توان، به قلب دیکتاتوری می تازند و در گرماگرم پیروزی قریب به یقین، ناگهان متوجه می شوند که وحدت و تفاق کشور در حال درهم ریختن است، در چنین لحظه ای آزادی خواهان جنبش دموکراسی بلافاصله با همان دیکتاتوری که در حال نابود کردنش بودند، صلح و آشتی نموده و برای جلوگیری از فروپاشی کشور، میهن پرستانه! با دیکتاتور بیعت دوباره نموده به سرکوب مشترک عناصر ملی و قومی می پردازند. این سرنوشت شوم و مداوم جنبش دموکراسی ایران در یک و نیم قرن اخیر است که مرتباً تکرار می شود. این طنز تلخی است که در ذات جنبش دموکراسی ایران نهفته است. طنز سیاسی که در آخرین لحظه های سقوط دیکتاتور، از پشت پرده نمایش مبارزات آزادی خواهانه بیرون می آید و صحنه نمایش را به مضحکه ای سر گیجه آور تبدیل می نماید
مضحکه ای که در آن آزادی خواهان دیروز، سرکوبگران امروز در عرصه مبارزات ضد دیکتاتوری می شوند و میهن پرستانه و قهرمانانه به این سرکوبگری افتخار نیز می نمایند
در عرصه اندیشه نیز قلمها در توجیه چنین قلب ماهیتی، به کیمیاگری اندیشه می پردازند و در این رابطه چه توهمات شبه علمی که تحت نام تئوری علم و نظریه پردازی به ذهن مبهوت جامعه تزریق نمی شود. آزادی خواهان در چنین شرایطی در حالی که دستانشان به خدمتگزاری سرکوبگران دیکتاتور مشغول است، دهان و زبانشان را در خدمت شعارهای انسان گرایانه به فریاد می سپارند
در عرصه عمل و واقعیت اجتماعی، پی آمد طبیعی این اتفاق تلخ، گسترش سؤظن و عدم اعتماد در میان اقوام و ملل مختلف ایران نسبت به رهبری جنبش دمکراسی است. هم در جبهه مبارزاتی اقوام و ملل و هم در جبهه مبارزان دمکراسی، شک و تردید نسبت به یکدیگر ایجاد شده و همکاری این دو با همدیگر غیر ممکن و امکان ناپذیر جلوه می کند. بتدریج فاصله ها هر چه بشتر و عمیق تر شده و کار اتحاد و یکپارچگی سخت تر و پر هزینه تر می گردد
این همه می تواند ما را مجاب کند که ایجاد حکومت دمکراتیک در وضعیت ذهنی-فکری ایران فعلی، عملاً غیر ممکن و محال است. البته باور این ادعا برای اکثریت روشنفکران آرمان گرا سخت و مشکل است. اما به نظر نگارنده تنها راه گشایش مسیر پیش رو جنبش دمکراسی ایران، تن دادن به واقع بینی است هر چند واقعیتها بسیار تلخ و سخت باشند
اما باید قبول کرد که تلخی و سختی این واقعیت به معنای لاعلاج بودن نابسامانیهای مبارزات دمکراتیک و آزادیخواهانه ایران نیست. بلکه تصادفاً گام اول و اساس بسیار مهمی است که می تواند موفقیت این مبارزات را تضمین کند. مبارزان جنبش دمکراسی ایران، چاره ای جز جز باور نمودن چالش درونی دوگانه جنبش دمکراسی و تمامیت ارضی ایران ندارند. چاره سازی همین بیچارگی است که ما را به خدمت به مردم و جامعه یاری خواهد داد. باور این واقعیت، روشنفکران و نظریه پردازان دلسوز جامعه را وادار خواهد نمود، استعدادهای ذهنی و علمی خود را در راستای رفع این نتاقض، فعال نمایند، مسلم است که دانشمندان مردمی جامعه ما، فدرت و توانایی این را دارند که راه حل این مساله سخت و دشوار را پیدا کنند
مشکل اساسی جنبش دمکراسی ایران، تنها در قدار و سرکش بودن حکومتهای دیکتاتور ایران نیست، بلکه بی توجهی به نتاقض درونی دوگانه دمکراسی و امنیت ملی است. بی توجهی و ناباوری نسبت، به این امر موجب می شود. توانایی روشنگران و دانشمندان علوم سیاسی- اجتماعی جامعه ایران، به جای اینکه معطوف به حل ریشه ای این تناقض باشد، صرف پاک کردن یکی از دو قطب دوگانه فوق می شود. تصادفاً این مشکل هم در جبهه فعالین و مبارزین جنبش اقوام و ملل مختلف ایران و هم در جبهه فعالین و مبارزین جنبش دمکراسی ایران بروز می کند. در صف ملی گرایان اقوام و ملل، شعارهای جنبش دمکراسی را دروغ و مردم فریبی می پندارند و در صف جنبش دموکراسي، دمکراتها شعارها و خواسته های ملی گرایان اقوام و ملل را عقب مانده و بازدارنده و ارتجاعی می شمارند. اتفاقی که در هر گفته و در هر قدمش به جای آنکه فاصله ها را کوتاه تر نماید بر عمق شکاف و بیگانگی هر چه بیشتر می افزاید
جنبش دمکراسی ایزان اگر وجود تناقض در ذات خود را باور کند، مسلماً در جهت حل آن خواهد کوشید. این اولین قدم در پی بردن و توجه نمودن به حقوق طبیعی و انسانی اقوام وملل مختلف ایران خواهد بود. این باور، با مانند پلی است که می تواند خواستها و آرمانهای جنبش دمکراسی را با حقوق انسانی و طبیعی اقوام و ملل مختلف ایران پیوند بزند. پیوند مبارکی که پیروزی آسان و کم هزینه دمکراسی بر دیکتاتوری را تضمین می کند

دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۵

در حرمسرای آقا

در کتاب " روضه الصفا " در باره تعداد زن های حرمسرای فتحعليشاه قاجار می خوانيم که : " از تمام ممالک محروسه ؛ از مخدومه و خدمه و منتسبان مخدرات ؛ همانا از ده هزار نفر افزون بودند
بعضی شب ها ؛ چهل تن از نسوان صبيحه (زنان زيبا ) با لباس های رنگين ؛ در مجلسی خاص ؛ مهيا و آماده بودندی ...چنگ و رباب و بربط و نای ايشان ؛ فلک زهره را به رقص آوردی ؛ زياده از پانصد کس خواجه سرای ( نوکر ) به محارست و محافظت آنها در سفر و حضر می پرداختند
احمد ميرزا ؛ در کتاب " تاريخ عضدی " ضمن توصيف احوال يکايک زنان فتحعليشاه ؛ می نويسد : " گستردن رختخواب و لوازم راحت حضرت خاقان ؛ بر عهده تاج الدوله بود .زنانی که شب به کشيک خدمت می آمدند ؛ دو نفر برای خوابيدن در رختخواب بودند..... آنکه در پشت سر بود پشت و شانه شاهانه را در بغل ميگرفت و ديگری می نشست و منتظر بود که اگر به پهلوی ديگر غلتيدند ؛ او بخوابد و پشت شاه را در بغل بگيرد ؛ و دو نفر هم به نوبت پای شاه را ميماليدند !!!. يک نفر نقل و قصه ميگفت ؛ يکنفر هم برای خدمت بيرون رفتن و انجام فرمان در همان اتا ق بسر ميبرد
زن های کشيک سه دسته بودند که در ميان خادمان حرم برای اين خدمت انتخاب شده بودند . سه نفر نقال بودند ؛ شش نفر هم برای ماليدن پای شاه !!!!و سه نفر برای رجوع خدمات در اتاق خوابگاه حاضر ميشدند

خودمانيم ها ! چه جانورانی بر ايران حکومت کرده اند و ميکنند

چهارشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۵

آقا جان!! در اشتباهي

رهبر معظم ايران آ سيد علي روضه خوان و يکي از ۱۰ديکتاتور دنيا, امسال هم مثل سالهاي پيش با پيامي که دادند اسم سال جديد رو انتخاب کردند و سال ۱۳۸۵ با پيام ايشان شد سال پيامبر
آقا !!!!در پيامشان ميگويند که ما درس اخلاق پيغمبر، درس عزت پيامبر اعظم، درس علم‌آموزي و درس رحمت و كرامت و درس وحدتي را كه ايشان به ما داد و درس‌هاي زندگي ماست، بايد در برنامه‌ي زندگي خودمان قرار بدهيم
واقعا در برابر اينهمه پر رويي زبان از سخن باز مي ايستد آ سيد باور کن خيلي در اشتباهي آن درس اخلاق که از آن سخن ميگوئي کشتن و شکنجه کردن و زنداني کردن ندارد يا دارد که ما از آن بي خبريم و شما يه چهره جديدي ميخواهيد از پيامبر تريسم کنيد که من در آن حرفي ندارم
آقاي خامنه اي !شما ۱۷ سال تمام است که بر تخت قدرت تکيه زده اي و در اين مدت هر انتقادي را توسط برادران گمنامت با کشتن و شکنجه و زنداني کردن و يا حبس خانگي جواب دادي
آقاي خامنه اي! در پيامت از حضور جوانان پر شور و با استعداد در کشور صحبت کردي باور کن باز در اشتباهي به جان آقا مجتبي ات در اشتباهي اكثر آن جوانان با استعداد که از آنها صحبت ميکني آن مدينه فاضله تو را ترک کرده اند و اکنون در کشورهاي مختلف مشغول رشد و کار و تحصيل هستند و يا در حال ترک ايران هستند و اين را خود من که در استانبول زندگي ميکنم خوب ميدانم که هر روز چقدر از آن جوانان پر شور در حال رفتن به اروپا يا کانادا هستند و باور کن هيچ کدام هيچ حرف قشنگي پشت سرت نمي گويند
آن بقيه ديگر که در ايران هستند حکايتي بدتر دارند که مجبورند با قوانين استبدادي تو سر کنند و در اين سنين جواني از تمامي امکانات تفريحي و شاد بودن محروم باشند و شايد براي همين باشد که خيلي از آنها به مواد مخدر که در کشور تو قيمت آن از آب خوردن هم کم است روي آورده اند و صد البته که جوانان با استعدادي نيز در ايران حضور دارند که مطمئن باش در طرف تو قرار نميگيرند و هيچ دل خوشي نيز از دستگاه ظلم تو ندارند
آقا جان!!!! گفته اي اميدوارم امسال از تلخي ها شيريني بسازيم باور کن از آن تلخي هايي که تو ساخته اي بجز زهر مار چيزه ديگري نمي شود ساخت اميدوارم امسال فرصت بيشتري براي تفکر داشته باشي و به خودت بيائي و بجاي کشتن و زنداني کردن و تهديد و شکنجه درس تحمل مخالف و دموکراسي و حقوق بشر ياد بگيري
آقا جان !!!!باور کن اين ۷۰ ميليون بيشتر از اين انرژي هسته اي که هر روز صحبتش را مي كنيد به دموکراسي و آزاديهاي اجتماعي و سياسي و حقوق فردي و اجتماي و اقتصادي قوي نيازمند هستند
حرف آخر هم اينکه لطفا به عقل بيائيد و بيشتر از اين وطن زيبايمان را خراب و بدنام نکنيد

سه‌شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۵

چند خطي براي گنجي

گنجي ۸ ماه پيش
گنجي ديروز
**
گنجي عزيز
در اين روزها از آن زمين سوخته اي که اسمش وطن است شنيدن خبر آزادي تو زيباترين خبرها بود
آقاي گنجي
در روزهاي تنهايي ات در اوين با گريه ها و فريادهاي معصومه خانم گريستيم و فرياد زديم و به اين برگ از تاريخمان که انديشمندي چون تو رو را زنداني داشت لعنت فرستاديم
آقاي گنجي
ديدن ضعف جسماني و بدن نحيفت واقعا آزارمان داد ولي چقدر زيباست ديدن روحيه استوار و لبخندت

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴

بهاران خجسته باد


هوا دلپذير شد
گل از خاک بردميد
پرستو به بازگشت زد نغمه اميد
به جوش آمد از خون درون رگ گياه
بهاران خجسته باد بهاران خجسته باد
در اين روزهاي رويش گياهان و باز شدن گلها و فرا رسيدن بهار برايتان سالي پر از شادي و شادکامي آرزو ميکنم,اميد که هميشه ايراني و پيروز باشيد

شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۴

اکبر گنجي آزاد شد







اکبر گنجي پس از تحمل 6 سال زندان و شکنجه آزاد شد
تصاوير گنجي لحظاتي پس از ورود به منزلش
اكبر گنجي، روزنامه‌‌‏نگار زنداني با موافقت دادستاني تهران براي مدت هفت روز به مرخصي آمد
محمود سالاركيا، معاون امور زندان‌‏هاي دادستاني تهران در گفت‌‏وگو با خبرنگار "ايلنا" با اعلام اين مطلب، گفت: به مناسب ايام نوروز اكبر گنجي به مدت هفت‌‏ روز‌‏ به مرخصي اعزام شد تا در ايام عيد در كنار خانواده خود باشد و در دهم فروردين ماه آزاد خواهد شد.محكوميت گنجي در بيست و ششم اسفند به پايان رسيده است اما به گفته معاون دادستان تهران، با احتساب غيبت‌‏هاي غير موجه مجكوميت وي دهم فروردين به پايان مي‌‏رسد

جمعه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۴

مصباح در جستجوي ولايت


حداقل در حوزه قم بيست و دو و در حوزه مشهد دو و در ديگر نقاط كشور شانزده روحاني بر ‌آقاي خامنه‌اي اعلميت دارند. سيد علي بن الجواد خيلي خودش را دست بالا ب‌گيرد، ملائي است در حد صافي گلپايگاني (البته خوشفكرتر از صافي است كه از ابوالارتجاع‌هاي حوزه به شمار مي‌رود). و اگر فضل و منزلت آقايان را در نظر آوريم فهرستي تقريبا به اين شكل در دست ما خواهد بود
در تهران؛ آقاي رضي تهراني، آقاي علوي و سرفرازي و… چنان قحط سالي شد اندر دمشق…در مشهد: آقاي حاج آقاحسن طباطبائي قمي سيد المراجع مرحوم علي آقا فلسفي كه اخيرا درگذشت، آقاي شيرازي فرزند مرحوم حاج سيد عبدالله شيرازي و… باز هم اين رژيم عجب بدجوري ريشه علماي اصيل را زد
اخيرا آقاي سيد محسن خاتمي هم در مشهد گل كرده است. ضمن اينكه خيلي‌ها جاي خالي مرحوم حاج شيخ محمدرضا دامغاني (اخوي كهتر استاد دكتر مهدوي دامغاني را حس مي‌كنند).قم: در قم اما اجله علما بسيارند، از نسل شاگردان مرحوم بروجردي و ارباب و حائري اينها مانده‌اند؛ آيت‌الله حسينعلي منتظري، آقايان وحيد خراساني، فاضل لنكراني، بهجت، ميرزا جواد تبريزي، حاج سيد صادق شيرازي، صادق روحاني، و…رده بعدي شامل موسوي اردبيلي، صافي گلپايگاني، ناصر ابوالمكارم شيرازي، صانعي ـ شيخ يوسف و نه حسن بيسواد ـ آقاي سيد جواد شهرستاني ـ داماد آقاي سيستاني ـ و علامه آقاي سيد هادي خسروشاهي و… مي‌باشد
آقاي خامنه‌اي دست بالا در كنار اين گروه مي‌آيد. مصباح اما با تمام امكانات ودانش فقهي به چند دليل جائي در ميان مراجع و فضلاي سرشناس قم ندارد. وضع او تا حدودي شبيه به وضع مشكيني، جنتي، خزعلي، محمدی گيلاني، مومن، و هاشمي شاهرودي است. يعني چنان‌آلوده قدرت شده كه فضائلش در پرتو رذائل رنگ مي‌بازد. در مورد او البته دومميزّه وجود دارد كه در ديگران نيست. يكي حكايت شذوذ (شاهدبازي) اوست كه در مورد حائري خرم آبادي و حجت‌الاسلام دارا… كار را به رسوائي كشاند. و ديگري موضوع شاگرد و مريدبازي اوست
مصباح از سال 69 تا امروز يعني حدود 15 سال، حداقل چهارصد تن از شاگردان و مريدانش را به خارج فرستاده، و اينها در دانشگاههاي انگليس، بلژيك، فرانسه، روماني، كانادا، هند و معدودي در آمريكا، در رشته‌هاي مختلف دانشنامه‌هاي فوق ليسانس و دكترا گرفته‌اند. در عين حال حداقل دو هزارتن از بچه بسيجي‌ها و پاسداران و امنيت‌چي‌ها در خدمت استاد، با رموز فلسفه نازيسم و نگرش هايدگري به جهان و مقولات «بسط و حذف» و «ظهور و پساظهور» آشنا شده‌اند.در اين جمع با كساني چون محمود احمدي‌نژاد، علي سعيدلو، هاشمي ثمره، محمدباقر ذوالقدر، قاسم سليماني، حجازي، اسماعيل احمدي‌مقدم، مهدي نصيري، حسين‌الله كرم، دكتر زارعان، حسن عباسي، عبدالرسول عبوديت، و مبشري روبرو هستيم
كساني كه در كشتن و بسط و حذف از هيچ رذالتي فروگذار نمي‌كنند.سعيد امامي دو دوره در خدمت استاد فنون قيادت و رموز جنايت ‌آموخت، غروي و غرويان دو ملائي كه در محضر استاد انواع رذالت‌ها را آموخته‌اند، كساني هستند كه حكم قتل جمعي از اهل انديشه و فرهنگ را (منهاي فتاوي استاد) از همپالكي‌هاي او مي‌گرفتند و به دست بچه‌هاي اطلاعات مي‌دادند
رقابت سيد و شيخ مصباح در مجالس خاصه خود و در قعده‌هايش با همپالكي‌هاي خود هيچ ابائي ندارد از اينكه بگويد خامنه‌اي بي‌سواد است و لياقت و اهليت ندارد. خيز او براي تسخير خبرگان، يك حركت حساب شده و دقيق است. ماه پيش مصباح براي شماري از بزرگان حوزه نجف پيغام داده بود كه كار دين در اين ملك به تماشا كشيده شده و نوحه‌خوانهاي مورد حمايت سيدعلي با ريتم من آمده‌ام گوگوش، نوحه زينب و سفر شام مي‌خوانند
(من اين نوحه را شنيده‌ام كه كويتي‌پور و يا آهنگران از قول اسراي كوفه هنگام ورود به شام با همان ضربآهنگ افغاني ترانه گوگوش مي‌خواند «من آمده‌ام كه ظلم بر باددهم، من آمده‌ام واي،من آ‌مده‌ام…». مصباح به گونه‌ حسن صباح شاگردان و مريدان خود را چنان مهار زده است كه به اشاره او سينه مي‌درند و دست و پاي مي‌شكنند و خانمان بر مي‌اندازند
مرحوم حاج حسن سعيد (فرزند آيت‌الله مرحوم حاج ميرزا عبدالله مسيح تهراني معروف به چهلستوني) دو سه سال پيش از رحلتش، به آقاي آشتياني گفته بود هربار مصباح را مي‌بينم نمي‌دانم چرا فكر مي‌كنم ابوموسي اشعري هم عين همين شيخ بوده
و مي‌دانيد ابوموسي همان كسي است كه در نزاع بين علي مرتضي و معاويه پسر ابوسفيان، دل به وسوسه‌هاي عمروعاص داد، و با بيرون كشيدن انگشترش علي را از خلافت خلع و با دست كردن انگشتر توسط عمر و عاص، در واقع معاويه در جايگاه خلافت قرار گرفت. من اما در هيأت مصباح يزدي اگر نظر به تاريخ اسلام داشته باشم خود عمروعاص را مي‌بينم كه نه اعتقادي به خدا داشت و نه ايمان و دلبستگي به اسلام، پول و قدرت و شهوت خدايان او بودند. مصباح چنين است. در حال حاضر او در نبرد با خامنه‌اي دست بالا را دارد بايد منتظر بود و ديد سيدعلي خراساني در مقابل محمدتقي يزدي چه خواهد كرد

پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۴

آيا گنجي آزاد ميشود


امروز مصادف با آخرين روز هفته آخر سال، مطابق عرف معمول زندان های کشور بايد اکبر گنجی روزنامه نگار ايرانی، آخرين گروگان روزنامه نگاری دوران اصلاحات بعد از شش سال از زندان آزاد شود
آزادی گنجی در حالی باید صورت پذيرد که ديروز به فرمان رهبر جمهوری اسلامی هشت هزار زندانی بدهکار مالی از زندان آزاد شدند اما هنوز کسی مژده آزادی گنجی را به همسر و دختران منتظرش نرسانده است
اكنون همه اين سوال را ميپرسند که آيا آقاي ديکتاتور اجازه آزادي گنجي را خوهد داد يا نه

سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴

حیف آن بچه ها که رفتند


عصر دیروز دانشگاه صنعتی شریف،صحنه ی شدیدترین درگیری ها طی هشت سال اخیر بود که طی آن مراسم تدفین شهدای گمنام در صحن مسجد این دانشگاه به زد و خورد کشیده شد
رواقی که قبرها در آن کنده شده بود توسط قریب به 200 نفر از دانش جویان معترض تدفین اشغال شد.رفته رفته با تجمع بیش تر دانش جویان در صحن و داخل مسجد(قریب به 1000 نفر)،تریبون آزادی به طور خودجوش شکل گرفت که مخالفین و موافقین به اظهارنظر پرداختند
در این مدت کم کم به عده ی استادان و همین طور کارمندان حراست ونگهبانان حاضر در مسجد هم اضافه می شد
برنامه با نظم خوبی جلو می رفت که حوالی ساعت 3، مداح حاج سعید حدادیان که به دعوت بسیج دانشگاه در مراسم حاضر شده بود پشت تریبون قرار گرفت
هنوز چند دقیقه ای از صحبت های او نگذشته بود و جمعیت موافقان فریاد «یا حسین» و شعار برای دفن شهدا/مهدی بیا مهدی بیا را سر داده بودند که عده ای سیاه پوش که گفته می شد دانش جو نیستند،از درخارجی مسجد(دری که به خیابان آزادی باز می شود)تابوت ها بر سر دست وارد مسجد شدند
این عده با نزدیک شدن به رواق مقبره ها،به ضرب و شتم شدید دانش جویانی که دیواری انسانی در جلوی رواق ساخته بودند، پرداختند و در مدتی کم تر از یک دقیقه این رواق را تصرف کردند
صدای یکی دو انفجار که مشخص نبود ترقه است یا گاز اشک آور نیز در طی این هجوم به گوش رسید

مسئول تمام این بی حرمتی ها به مقام شهداء، آقایانی هستند که با تصمیم به دفن شهدا در دانشگاهها به دنبال استفاده سیاسی از مقام والای شهداء هستند. حیف آن بچه ها که رفتند تا مفت خوران فرصت طلب باقی بمانند

یکشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۴

قبل و بعد از انقلاب


يك خبرنگار خارجى كه به ايران رفته بود ، از يك آقاى ايرانى پرسيد
ببخشيد آقا ! ميشه به من بگين كه زندگى شما ، بعد از انقلاب چه تغييرى كرده ؟
آقاى ايرانى ، در جواب گفت : والله راستش ، بزرگترين تغييرى كه در زند گى ما صورت گرفته ، اين است كه : ما پيش از انقلاب ، نماز مان را توى خانه مى خوانديم و عرق مان را بيرون از خانه مى خورديم
!!حالا عرق مان را در خانه مى خوريم و نمازمان را در خارج از خانه مى خوانيم

شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۴

تنهايی انسان انديشمند

وظيفه روشنفکران ؛ وظيفه دشوار و غم انگيزی است .آنان ميبايد راه را برای حکومت خرد و منطق هموار کنند و نا گفته پيداست که بايد از پيش ؛ در هم شکستن و مدفون شدن زير آوار همين راه را برای خود بعنوان سرنوشتی محتوم بپذيرند
و هر چه جامعه در جهل و تعصب فرو رفته باشد ؛ چنين سرنوشتی برای روشنفکرانش محتوم تر است ؛ زيرا نه فقط توده متعصب در روشنفکر به چشم دشمنی نگاه ميکند بلکه انگل های جامعه نيز که تنها به منافع فردی خود نظر دارند معمولا به جهل و تعصب در برابر روشنفکران " جهت " ميدهند و اين " بد گمانی بالقوه " را در نهايت امر ؛ به قدرتی فاشيستی و مهاجم و کور ؛ در جهت منافع پليد خود شکل می بخشند
.اجتماع بيمار ؛ غول قدرتمند پر نيرويی است که با چماقش فکر می کند و گرفتار ميکرب وحشتناکی است که صفرای تعصب اش را به حرکت در ميآورد و او را گرفتار چنان خام انديشی و جهلی ميکند که هيچ منطقی را نمی پذيرد . و درست در چنين شرايطی است که روشنفکر ميبايد بپا خيزد و حضور خود را اعلام کند ؛ و نا گزير در اينچنين شرايطی ؛ روشنفکری که بخواهد به رسالت وجدانی خود عمل کند ابتدا بايد پيه شهادت را به تن خود بمالد . و شهادت ؛ البته که تلخ است ؛ اما اگر قرار باشد شهادت او بدست کسانی صورت گيرد که روشنفکر به نجات آنها از جان گذشته است ؛ تلخی شهادت از زقوم نيز بر ميگذرد
انسان و فرهنگ انسانی اش ؛ تنها و تنها در فضای آزادی است که شکفته می شود ؛ اما تا هنگاميکه تعصب و خام انديشی بر جامعه حاکم است ؛ اختناق بر جامعه حاکم خواهد بود .تا هنگاميکه بر داشت جامعه از " آزادی " اين باشد که : تو نيز آزادی سخن بگويی ؛ اما فقط بايد چيزی را بگويی که " من " می پسندم ؛ هيچ سخن حقی بر زبانها نخواهد رفت ؛فرهنگ از پويايی باز ميماند ؛ معتقدات به چيزی کهنه و متحجر مبدل می شود ؛ جامعه بيش از پيش در بی فرهنگی و جهل و خام انديشی فرو ميرود ؛ انسان از رسالت هايش دور تر و دور تر می افتد ؛ و هر از چندی ؛ بن بست های اقتصادی ؛ کشت و کشتاری تازه بر می انگيزد و شورش کور و بی هدف تاز ه ای براه می اندازد که ميوه چينان البته اسمش را " انقلاب " ميگذارند ؛ اما در عمل مفهومی بيش از " کودتا " ندارد . سور خوران قديمی سر نگون می شوند و سور خوران تازه ای جای آنها را ميگيرند ؛ و فاشيسمی جانشين فاشيسم ديگر ميشود که قالبش يکی است ؛ شکلش يکی است ؛ عملکردش يکی است ؛ چماق و طپانچه و زندانش همان است ؛ فقط بهانه هايش فرق ميکند
زمان سلطان محمود ميکشتند که شيعه است . زمان شاه سليمان ميکشتند که سنی است .زمان ناصر الدين شاه ميکشتند که بابی است . زمان محمد عليشاه ميکشتند که مشروطه است . زمان رضا خان ميکشتند که مخالف مشروطه است . زمان پسرش ميکشتند که مقدم عليه امنيت کشور است . و امروز ميکشند که منافق است . اگر اسم و اتهامش را در نظر نگيريم می بينيم که چيزيش عوض نمی شود .توی آلمان هيتلری ميکشتند که طرفدار يهودی هاست ؛ حالا توی اسراييل ميکشند که طرفدار فلسطينی هاست . عرب ها ميکشند که جاسوس صهيونيست هاست . صهيونيست ها ميکشند که فاشيست است . فاشيست ها ميکشند که کمونيست است . کمونيست ها ميکشند که آنارشيست است . روس ها ميکشند که از چين طرفداری ميکند . چينی ها ميکشند که سنگ روس ها را به سينه ميزند . و ميکشند و ميکشند و ميکشند ... چه قصابخانه ای است اين دنيای بشريت
اما ؛ انسان انديشمند ؛ انسان آزاده ؛ هيچ کجا در خانه خودش نيست .همه جا تنها ست .همه جا در اقليت محض است
چگونه می توان برای جهانی نو ؛ طرحی ارائه کرد ؛ در حالی که تعصب مجالی به انديشه نمی دهد ؟؟ چگونه می توان دستی به برادری پيش برد وقتی که تو ؛ وجود مرا نجس ميشماری ؟؟ چگونه می توانم کنار تو حقی برای خود قائل باشم که تو خود را مولا و صاحب من ميدانی و خون مرا حلال می شناسی ؟؟ چگونه می توانی در حق و نا حق سخن من عادلانه قضاوت کنی ؛ تو که پيشاپيش ؛ قبل از آنکه من لب به سخن باز کرده باشم ؛ مرا به کفر و زندقه متهم کرده ای
ما بايد خواستار جامعه ای باشيم که در آن ؛ موجودات بشری ؛ به گروه های مذهبی ؛ به گروه های نژادی ؛ و به مرزهای فکری متعصبانه تقسيم نشود ؛ و عقل و خرد محکوم آن نباشد که از نسبت های رياضی تبعيت کند ؛ تا مشت - که معمولا دو تاست - مغز را - که معمولا يکی است - زير سلطه خود بگيرد
اگر تعصب ورزيدن نسبت به معتقدات خود را موجه می شماريم ؛ دستکم بايد آنقدر انصاف داشته باشيم که به ديگران نيز در تعصب ورزيدن به معتقدات شان حق بدهيم ؛ زيرا آنان نيز معتقدات شان را بصورت ميراثی از نسل های گذشته خويش ؛ در اشکال بسته بندی شده ؛ و بعنوان " تابوهای مقدس " تحويل گرفته اند و خود در انتخاب آنها اختياری نداشته اند
امروز ؛ انسان بايد از هر گونه تحميل به ديگران خجالت بکشد . حقيقت اين است که اگر من بخواهم عقيده يا مذهب يا فرهنگ خود را به تو تحميل کنم ؛ معنايش اين است که از عقيده تو ؛ از مذهب تو ؛ و از فرهنگ تو در وحشتم ؛ زيرا آن را قوی تر و نافذ تر و بر تر از عقيده و فرهنگ و مذهب خود يافته ام . و حقيفت نهايی اين است : جهان بينی سالم و انسانی و خالی از تعصب احمقانه ؛ بمن حکم ميکند که از تنگچشمی های ناشی از منافع حقير و مبتذل خودم دست بر دارم و بگذارم آنچه بر حق است به سود جامعه و از طريق قانون طبيعی " انتخاب اصلح " ؛ بر هر آنچه بر حق نيست پيروز شود
بر خورد خصمانه و تعصب آميز ؛ و ستيزه جويی با انديشه ها و باورهای ديگر ؛ چيزی را تغيير نمی دهد ؛ و در نهايت امر نمی تواند در برابر تسلط حق سنگ بيندازد ؛ و هر انديشه يا فرهنگی که بکوشد با گرز و باروت ؛ حقانيتی برای خود تحصيل کند ؛ هم از نخست محکوم به بی حقی است . چنين انديشه يا فرهنگی ؛ با شيوه تحميل و اختناق ؛ فقط ممکن است احتضار خود را چند روزی طولانی تر کند

پنجشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۴

خرم تويى ! گاوم تويى

ديروز احمدي نژاد به خرم آباد رفت , کاري ندارم به اينکه اونجا چه چرت و پرت هايي دوباره درباره انرژي هسته اي تحويل مردم داده يا اينکه براي احساسات مردم با زبان لري حرف زده
ولي باور کنيد هر وقت ميبينم که اين آقا يا آ سيد علي روضه خوان به يک جايي سفر مي کنند و تلويزيون و روزنامهاي رژيم از انبوه حضور مردم صحبت مي کنند ياد ماجراي جالبي ميفتم
ماجرا از اين قرار است که
ظل السلطان ، در اصفهان ، يك بار حسينقلى خان ايلخان بختيارى را به مهمانى ، از ده به شهر آورد و بسيار تجليل كرد و خصوصا او را يك روز در حضور رجال شهر ، در تالار يكى از كاخ هاى بزرگ صفوى ميهمانى كرد
در همان لحظه ، ناگهان ، يك لر بختيارى ، سر و پا برهنه ، سراغ ايلخانى را گرفت و خود را به كاخ رساند و به مجلس در آمد و سلام گفت خان سر برداشت و خشمگين گفت : برادر ، براى چه به شهر آمده اى ؟
گفت : آمده ام تو را زيارت كنم
خان گفت : احمق ! خر و گاو و گوسفند را رها كردن ، و چندين فرسخ پياده به ديدن من آمدن ، چه ضرورت دارد ؟ لر گفت : چه فرمايشى ميكنى خان ؟ خرم تويى ! گاوم تويى ! گوسفندم تويى ..! همه چيزم تويى

سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴

رضا شاه در بهشت

يك آقاى اهل دلى ، به رحمت خدا رفته بود و راهى آن دنيا شده بود . در آن دنيا ، در پيشگاه عدل الهى ، اعمال خوب و بدش را در ترازوى نقد گذاشتند و او را به سبب اهل دل بودنش شايسته ى آن دانستند كه به بهشت برود و فرشته اى از فرشتگان بارگاه كبريايى ، دستش را گرفت تا او را به بهشت ببرد
اين آقاى اهل دل ، وقتيكه مى خواست وارد بهشت بشود ، متوجه شد كه يك آقاى پير مرد سپيد مويى ، دم دروازه بهشت نشسته است و شباهت غريبى به رضا شاه دارد
با خودش گفت : اين آقا چقدر شبيه رضا شاه است ! فرشته گفت : خود رضا شاه است پرسيد : مى توانم چند كلمه اى با او حرف بزنم ؟ فرشته گفت : چرا كه نه ؟
آقاى اهل دل ، خودش را به رضا شاه رساند و سلامى كرد و گفت : ببخشيد كه مزاحم تان ميشوم قربان ! شما توى بهشت چيكار ميكنيد ؟ رضا شاه گفت : والله ! ما تا همين چند سال پيش توى جهنم بوديم ، اما از بس ملت ايران گفته اند " خدا پدر شاه را بيامرزد " به امر الهى ما را به بهشت آورده اند
آقاى اهل دل پرسيد : خب ، چرا دم در نشسته ايد ؟ رضا شاه گفت : والله ! از خدا كه پنهان نيست ، از شما چه پنهان ، بيست سال پيش وقتيكه ما وارد بهشت شديم ، يك دل نه صد دل عاشق يكى از فرشتگان بهشتى شديم ، اما قانون بهشت اين است كه بدون ازدواج نمى توان به وصال هيچ فرشته اى رسيد . حالا بيست سال است كه من اينجا ، دم در ، نشسته ام ، و هيچ آخوندى وارد بهشت نمى يشود كه صيغه ى عقد مان را جارى كند

شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۴

زندگينامه آيت الله مخوف

يکي از دوستانم که چندي پيش از ايران آماده بود کتابي با خود آورده بود به اسم "خاطره ها "که زندگينامه حجت الاسلام محمدی ريشهری, ا ولين وزير اطلاعات حکومت ملايان است به قلم خودشان
اولين نکته جالبي که اقاي ريشهری در اين کتاب با آب و تاب از آن تعريف ميکنند در باره ازدواج شان با دختر 9 ساله آيت الله مشکينی است که اگر اين اتفاق درهر جاي دنيا اتفاق افتاده بود, ايشان يا روانه تيمارستان مي شدند يا زندان
آقای ريشهری در کتاب " خاطره ها " نوشته است که يکی از اساتيد مدرسه عالی شهيد مطهری , ترور آيت الله بهشتی و چند تا ديگر از روحانيون را از طريق رويا پيش بينی کرده بود و به آقايان بهشتی و امامی کاشانی و مهدوی کنی پيشاپيش هشدار داده بود که اگر نماز امام زمان بخوانند از اين حادثه جان سالم بدر خواهند برد آقای امامی کاشانی و مهدوی کنی, نماز امام زمان را خوانده بودند, ولی وقتی به آقای بهشتی زنگ ميزنند که آيا نماز را خوانده است يا نه آقای بهشتی ميگويد : جناب آقای امامی, از صبح که از خواب بيدار ميشويم تا آخر شب که می خوابيم, همه کار های مان برای امام زمان است
طفلکی آيت الله بهشتی اگر نماز امام زمان را خوانده بود لابد حالا زنده بود و بجای شاهنشاه آ سيد علی خامنه ای روضه خوان, بر مسند ولايت نشسته بود
آقای ريشهری, در کتاب خاطره ها همچنين نوشته اند که : آقای مهدوی کنی قرار بوده در جلسه ای که منجر به شهادت آقای رجايی و با هنر شد شرکت کند, اما سرشان درد گرفته و دير به جلسه رسيده اند و لاجرم توفيق آنرا نداشته اند که شربت شهادت بنوشند و همه اينها به برکت همان نماز امام زمان بوده است

بعد از خواندن اين نکات ارزشمند سريعا نامه اي به دفتر ايشان نوشته واز ايشان خواهش کردم که نماز امام زمان را به ما هم ياد بدهند تابلکه از تمامي بلاياي ارضي و سماوي و شيخي و ملائي جمهوري اسلامي در امان باشيم وصدالبته که يک عمر دعاگوي وجود بي مثال خرشان خواهم بود

جمعه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۴

قدرت زنان ايران

در كتاب " سياست نامه " خواجه نظام الملك طوسى مي نويسد
وقتى اسكندر ايران را فتح كرد و تخت جمشيد را به آتش كشيد ، به او گفتند كه دارا ، پادشاه ايران ، دختر بسيار زيبايى دارد
و بهتر است كه اسكندر او را به زناشويى بر گزيند
اسكندر در جواب گفت : ما مردان آنان را بشكستيم ، روا نباشد كه زنان آنان ، ما را بشكنند

پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۴

زنان


نميدانم تا کي بايد شاهد اينهمه بي عدالتي در حق زنان کشورمان باشيم ديروز براي کوچکترين خواسته شان با لگد جواب آنها را دادند وفردا.....براستي اين بي عدالتي تا کي
ياد ماجراي دادگاهي که حدود سه چهار سال پيش در خراسان اتفاق افتاده بود افتادم
اين دادگاه مردی را به اتهام تجاوز به يک زن محاکمه کرد . متهم در عين حال که به جرم خود اعتراف کرد ؛ مدعی شد که شيطان او را گول زده است !! رييس دادگاه اين عذر را موجه تشخيص داد و حکم برائت او را صادر کرد . در حکم آمده است که گول خوردن متهم از شيطان محرز است و چون امکان دستگيری شيطان وجود ندارد مگر در روز قيامت !!پس بايد دستگيری و محاکمه شيطان را ؛ که متهم اصلی و مسبب واقعی است به روز قيامت موکول کرد !! دادستان دادگاه پس از شنيدن اين حکم به آن اعتراض کرد و نوشت که تجاوز به عنف (زور ) صورت گرفته و متهم نيز به آن اعتراف کرده است ؛ بنا بر اين پيش کشيدن فريب شيطانی خلاف رويه قضايی است و حکم بايد بر اساس قوانين جاری صادر گردد . واکنش رييس دادگاه اين بود که حکم کاملا درست و مطابق موازين اسلامی است و دادستان به ريش نداشته اش می خندد که به اين حکم اعتراض می کند
خودتان از اين ماجرا ارزش و اعتبار و حق و حقوق زنان در ايران و اينکه قانون ج ا چقدر براي حقوق زنان ارزش قائل هست را حدس بزنيد
و در آخر ,درعجب کساني هستم که دربرابر خواسته هاي برحق مردم يا گاز ميگيرند يا لگد ميزنندبراستی که مملکت ما سرزمين عجايب است .عجايبي که پرازبي عدالتي ونقض حقوق زنان و مرداني است که کمترين خواسته ها را دارند.. به قول دوستان چه تلخ است اين روزگار