نمى دانم اين داستان معروف " امير بهادر " وزير جنگ محمد على شاه را سنيده ايد يا نه كه وقتى مست ميكرد و ماجراى جنگ رستم و سهراب را مى شنيد ، خيال مى كرد خودش يكپا " رستم " است و خود را هماورد او دانسته ، شمشير از غلاف مى كشيده ، و به جان ميز و صندلى ها مى افتاده ، و دمار از روزگار آنها در مى آورده است
!فردا صبحش ، آقاى شازده ، وقتى مستى از سرش مى پريد ، و چشمش به صندلي هاى شكسته و ميز هاى تار و مار شده مى افتاد ، يقه ى بيچاره نوكر ها و باغبان ها و دربان ها را مى گرفت و و از آنها طلب خسارت مى كرد و تا خسارتش را از آن فلكزده ها نمى گرفت يقه شان را ول نمى كرد
راستش ، حالا وقتى من عر و تيز هاى مقامات ريش دار و بى ريش جمهورى اسلامى ، مخصوصا ياوه سرايي هاى رهبر معظم ! انقلاب در رابطه با استكبار و استعمار و اينجور چيز هارا مى شنوم ، ياد امير بهادر وزير جنگ محمد على شاه مى افتم كه خيال مى كرد رستم دستان است
ياد آن داستان عبيد افتادم كه : قزوينى با كمان بى تير به جنگ مى رفت ، گفتند : چرا تير ندارى ؟ گفت : منتظر ميمانم تا از طرف دشمن بيايد ! گفتند : اگر نيايد چه ؟ گفت : در آ ن صورت جنگى نباشد . قديمى ها حق داشتند مى گفتند : ببين دنيا چه فيسه ... خر چسونه رئيسه
۲ نظر:
سلام شهرام جان
خیلی زیبا بود خیلی . از تمثیلت خوشم آمد با اجازه استفاده خواهم کردش . به امید دیدار
salam.....ghashang minevisid...khoshhalam ke ba webetoon ashna shodam....movafagh bashid
ارسال یک نظر