پنجشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۰

آيا ايرانيان با آغوش باز به استقبال اعراب شتافتند

اعراب چه كردند با ايران
--
در سال
۶۳۶ ميلادي اعراب مسلمان به ايران حمله کردند
-
متاسفانه عده‌اي نيز بر اين گمان هستند که ايرانيان با آغوش باز به استقبال اعراب شتافتند!!!

عبدالحسين زرين کوب در کتاب دو قرن سکوت مي نويسد: فاتحان، گريختکان را پي گرفتند؛ کشتار بيشمار و تاراج گيري باندازه اي بود که تنها سيصد هزار زن و دختر به بند کشيده شدند.ش
صت هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتري زر و سيم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهاي برده فروشي اسلامي به فروش رسيدند ؛ اعراب با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ي بسيار بر جاي نهادند.

پس از تسلط اعراب
در حمله به سيستان؛ مردم مقاومت بسيار و اعراب مسلمان خشونت بسيار کردند بطوريکه ربيع ابن زياد ( سردار عرب ) براي ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدري بساختند از آن کشتگان ( يعني اجساد کشته شدگان جنگ را روي هم انباشتند ) و هم از آن کشتگان تکيه گاهها ساختند؛ و ربيع ابن زياد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سيستان هزار هزار ( يک ميليون ) درهم به امير المومنين دهند با هزار غلام بچه و کنيز. ( کتاب تاريخ سيستان صفحه
۳۷، ۸۰ - کتاب تاريخ کامل جلد1 صفحه ۳۰۷)

در حمله اعراب به ري مردم شهر پايداري و مقاومت بسيار کردند ؛ بطوريکه مغيره ( سردار عرب ) در اين جنگ چشمش را از دست داد . مردم جنگيدند و پايمردي کردند... و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با ني شماره کردند و غنيمتي که خدا از ري نصيب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود .( کتاب تاريخ طبري؛ جلد پنجم صفحه
۱۹۷۵)

در حمله به شاپور نيز مردم پايداري و مقاومت بسيار کردند بگونه اي که عبيدا ( سردار عرب ) بسختي مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصيت کرد تا به خونخواهي او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهيان عرب نيز چنان کردند و بسياري از مردم شهر را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخي؛ صفحه 116 -کتاب تاريخ طبري؛ جلد پنجم صفحه 2011)

در حمله به اليس؛ جنگي سخت بين سپاهيان عرب و ايران در کنار رودي که بسبب همين جنگ بعد ها به « رود خون » معروف گرديد در گرفت. در برابر مقاومت و پايداري سرسختانه ي ايرانيان؛ خالد ابن وليد نذر کرد که اگر بر ايرانيان پيروز گرديد « چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم » و چون پارسيان مغلوب شدند؛ بدستور خالد « گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند؛ مي آوردند و در رود گردن مي زدند » مغيره گويد که « بر رود؛ آسياب ها بود و سه روز پياپي با آب خون آلود؛ قوت سپاه را که هيجده هزار کس يا بيشتر بودند؛ آرد کردند ... کشتگان ( پارسيان ) در اليس هفتاد هزار تن بود.( کتاب تاريخ طبري؛ جلد چهارم؛ صفحه
۱۴۹۱- کتاب تاريخ ده هزار ساله ايران؛ جلد دوم برگ 123)

در شوشتر؛ مردم وقتي از تهاجم قريب الوقوع اعراب با خبر شدند ؛ خارهاي سه پهلوي آهنين بسيار ساختند و در صحرا پاشيدند. چون قشون اسلام به آن حوالي رسيدند ؛ خارها به دست و پاي ايشان بنشست ؛ و مدتي در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر ؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آناني را که از پذيرفتن اسلام خود داري کرده بودند گردن زدند. (کتاب الفتوح صفحه
۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛ صفحه۱۶ )

در چالوس رويان؛ عبدالله ابن حازم مامور خليفه ي اسلام به بهانه (دادرسي ) و رسيدگي به شکايات مردم؛ دستور داد تا آنان را در مکان هاي متعددي جمع کردند و سپس مردم را يک يک به حضور طلبيدند و مخفيانه گردن زدند بطوريکه در پايان آنروز هيچ کس زنده نماند ... و ديه ي چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور مي بردند. (کتاب تاريخ طبرستان صفحه
۱۸۳ - کتاب تاريخ رويان؛ صفحه ۶۹ )

در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همه ي مردم شهر را بجز يک صد نفر ؛ کشتند . (کتاب تاريخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه 208و 303)

در حمله به نيشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کينه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوريکه « آنروز از وقت صبح تا نماز شام مي کشتند و غارت مي کردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه 282 (

در حمله ي اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهيان اسلام به سختي جنگيدند؛ بطوريکه سردار عرب ( سعيد بن عاص ) از وحشت؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پايداري و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعيد ابن عاص به آنان « امان » داد و سوگند خورد « يک تن از مردم شهر را نخواهد کشت » مردم گرگان تسليم شدند؛ اما سعيد ابن عاص همه ي مردم را بقتل رسانيد؛ بجز يک تن؛ و در توجيه پيمان شکني خود گفت: « من قسم خورده بودم که يک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهيان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاريخ طبري جلد پنجم صفحه
۲۱۱۶ - کتاب تاريخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸ )

پس از فتح" استخر" (سالهاي 28-30 هجري) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا را کشتند. اعراب مسلمان مجبور شدند براي بار دوم" استخر" را محاصره کنند.مقاومت و پايداري ايرانيان آنچنان بود که فاتح "استخر" (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگين کرد بطوريکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم " استخر" که خون براند. پس خون همگان مباح گردانيد و چندان کشتند خون نمي رفت تا آب گرم به خون ريختندپس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند "چهل هزار کشته " بودند بيرون از مجهولان.(کتاب فارسنامه ابن بلخي صفحه 135-- کتاب تاريخ کامل؛ جلد سوم صفحه 163)

رامهرمز نيز پس از جنگي سخت به تصرف سپاهيان اسلام در آمد و فاتحان عرب؛ بسياري از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراواني را برده ساختند و مال و متاع هنگفتي بچنگ آوردند.(کتاب الفتوح؛ صفحه 215)

مردم کرمان نيز سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان؛ حاکم کرمان با پرداخت دو ميليون درهم و دو هزار غلام بچه و کنيز؛ بعنوان خراج سالانه؛ با اعراب مهاجم صلح کردند.(کتاب تاريخ يعقوبي صفحه 62 -کتاب تاريخ طبري جلد پنجم صفحه 2116, 2118 - کتاب تاريخ کامل؛ جلد سوم صفحه 178,179)

جنايات اعراب تنها به اين شهر‌ها ختم نشده است و اينها تنها گوشه‌اي از تاراج ميهنمان به دست تازيان بود و آشکارا مقاومت ايرانيان در برابر آنان را ثابت مي‌کند. اگر شهر خاصي‌ مورد نظر شما بود خوشحال خواهم شد که روايت آنرا شرح دهم.

در کتاب عقدالفريد چاپ قاهره-جلد
۲ صفحه ۵ -سخني از خسرو پرويز نقل شده که مي گويد: اعراب را نه در کار دين هيچ خصلت نيکو يافتم و نه در کار دنيا. آنها را نه صاحب عزم و تدبير ديدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومايگي و پستي همت آنها همين بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جاي و مقام برابرند .فرزندان خود را از راه بينوايي و نيازمندي مي کشند و يکديگر را بر اثر گرسنگي و درماندگي مي خورند.از خوردنيها و پوشيدنيها و لذتها و کامروانيهاي اين جهان يکسره بي بهره اند.

چهارشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۰

وقتی احمقی...

وقتی احمقی، یکی از راه می رسد و با لهجه دهاتی مزخرف می بافد و تو اتقلاب می کنی بدون اینکه بدونی که دقیقا داری چه کار می کنی .
وقتی احمقی،به جمهوری اسلامی رای می دهی بدون اینکه بدونی اسلام دقیقا چه جور دینی است و جمهوری دقیقا چه تعریفی دارد
وقتی احمقی ، وقتی می گویند اقتصاد مال خر است می خندی ولی بعد ها از دیدن قبض گاز و برق و تورم دو رقمی و قیمت نون بربری گریه می کنی
وقتی احمقی ، روسری سر خواهر و مادرت می کنند و تو با خودت فکر می کنی که یک روسری سر کردن یا نکردن آنقدر ها هم مهم نیست.
وقتی احمقی در برابر تمام حقوق ضایع شده ات کوتاه می آیی و نمی فهمی به مخاطره افتادن بخشی از آزادی از بین رفتن همه ی آن است
وقتی احمقی ، برات مهم نیست که روزنامه ها را می بندند ، سرمایه های ملی را چپاول می کنند ،مخالفین را اعدام می کنند، مغزهای کشورت یکی بعد از دیگری فرار می کنند.
وقتی احمقی برات مهم این است که کسی به تو کاری ندارد و نمی بینی که وقتی کل کشتی در حال غرق شدن باشد به زودی نوبت تو هم خواهد شد
وقتی احمقی، باور می کنی که خدایی آن بالا نشسته که همه ی این جنایت ها را توجیه می کند ، باور می کنی که منجی تو در ته چاه است ، باور می کنی که نجات تو در دستان کسی به جز خود توست
وقتی احمقی از اعتقادات تو سو استفاده می کنند و سر سفره برای آقا امام زمان بشقاب می گذارند و در قرن 21 از رمال و جن گیر و نیروهای شیطانی برایت در نهایت پر رویی دری وری می بافند
وقتی احمقی همیشه کاسه کوزه ها را سر این و آن و دزدان و بیگانگان می شکنی و نمی بینی همه ی آنچه بر تو می گذرد از حماقت خودت بوده است
وقتی احمقی اشتباهاتت را تا بی نهایت تکرار می کنی.
خطاب این نوشته به همه ی کسانی است که با اینکه به این قانون اساسی و آن دوران طلایی امام اعتقاد ندارند سنگ میر حسین موسوی را به سینه می زنند، دیده اند اسلام سیاسی چیست و باز شیخ شیخ می کنند، نمی دانند دموکراسی چیست ولی روزی شانزده بار حرفش می زنند، تنها به منافع حقیر و کوتاه مدت خود می اندیشند، نسبت به سرنوشت همه ی آنهایی که برای ما در زندان هستند بی تفاوتند، فرزاد کمانگر و نسرین ستوده و مجید توکلی و احمد زید آبادی و ..و… را از یاد برده اند، از دستگیر شدن رمال احمدی نژاد در عجبند اما نذر امام رضا می کنند و سفره ابولفضل می اندازند و یا فال قهوه می گیرند.
خطاب این نوشته به همه ی کسانی است که آنقدر احمقند که حماقت خود را نمی بینند

برای ظهور آقا امام زمان جمیعاٌ صلوات............!!!!!

جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۹۰

نامه دهم محمد نوری زاد به علی‌ خامنه‌ای با عنوان دزدان اطلاعات و دزدان سپاه




به نام خدایی که دزدان را دوست ندارد

دزدان اطلاعات و دزدان سپاه

سلام به رهبر گرامی ما حضرت آیت الله خامنه ای

من با اجازه ی حضرتعالی تا روز انتخابات – اسفند ماه آتی – هفته ای یک نامه برای شما خواهم نوشت. گرچه خود می دانم این نامه ها آنجا بها دارند که توسط حضرت شما مورد اعتنا قرار گیرند. نیز این را می دانم که بهای واقعی این نامه های به هیچ گرفته شده، ثبت در سینه ی مردم ما و تارکِ تاریکِ تاریخِ این مرز و بوم است. اگر موافق باشید من برای هرنامه ای که برای شما می نگارم، یک عنوان خاص اختیار می کنم تا نوشته ام از همان عنوان اصلی روح بگیرد. عنوان نامه ی دهم خود را ” دزدان اطلاعات و دزدان سپاه” نهاده ام. شاید به این دلیل که: قرار بود این دو دستگاه اسلامی و شیعی، جلوی دزدی ها را بگیرند نه این که خود بدان روی برند.

رهبرگرامی،

مرا در این قحطستان بزرگِ آرزوهای انقلاب، درمیان پاسداران و بسیجیان، دوستانی است بس بزرگ که من جانم را فدای آنان می کنم. دوستانی که با ادب اند، فهیم اند، انسان اند، مردمی اند، واز شرمِ رنج های جاریِ مردم، روزی هزار بار می میرند و زنده می شوند. پاسداران و بسیجیانی که پاک اند، شریف اند، از مال دنیا به مختصری قناعت کرده اند، نه دزدند، ونه با دزدان داخل سپاه، شریک و همراه اند، بل بخاطر اعتراض های فراوان و فروخورده شان، اغلب منزوی و درحال دق کردن اند.

با اطمینان می گویم که در اطلاعات نیز، انسان های درستکار و فهیم و پاک فراوانند. عزیزانی که از کج رفتاری های همکارانشان می گدازند. مثلا ماموری که بازجوی اصلی و دیو صفتِ مرا کمک می کرد و دستیار او بود، همینگونه بود. انسان و با ادب. یکی دیگر که از من می خواست به او” دکتر” بگویم نیز با ادب و متفاوت بود. با این همه اما اراده ی این دو دستگاه نظامی و اطلاعاتی، بیش از آنکه در دست درستکاران باشد، دردست دیگرانی است که من بنا دارم در این نامه به تراشه ای از رفتار آنان اشاره کنم.

دریغ که جناب شما و خانواده ی محترمتان از آن روی که در محافظت شدید قوای امنیتی به سرمی برید، از برکات جاریِ برادران سپاه و سربازان گمنام امام زمان برخوردار نیستید. واین بی بهره گی شاید ما و شما را در دو سوی یک زندگیِ نا متجانس نشانده است. مثلا درخانه ی شما ” شنود “ی درکار نیست تا اگر با تلفن از حال و روز دوستی و آشنایی و همسر شهیدی جویا می شوید، فردای همان روز، همان صحبت صمیمی را برای شما سند کنند و شما را در تنگنای یک معامله ی ناخواسته قراردهند.

ویا درخانه ی شما دوربینی کار نگذاشته اند تا خصوصی ترین رفتار شما را، آنگاه که دستی به سرهمسر خویش می کشید یا از شنودن لطیفه ای غش غش می خندید یا چیزی می خورید و چیزی دود می کنید و چیزی را جابجا می کنید، همان ها را فیلم کنند و برای رسیدن به حاجت های سخیفشان، شما را به انتشار آن فیلم ها تهدید کنند.

یا شما درهمان خانه ی ساده ی خود – که من به سادگی اش ایمان دارم – خیالتان از بابت فرزندانتان آسوده است که صبح اگر بیرون می روند، حتما شامگاه همان روز به خانه باز می گردند. ومثلا درمیانه ی راه، همسر و دخترجوان شما را به زندان اوین فرا نمی خوانند تا پنج ساعت تمام، به اسم “پاره ای توضیحات”، خصوصی ترین مسائل خانوادگی را با همسرشما، و مسائل رختخوابی را با دختر شما درمیان بگذارند. درست همان کاری که سربازان گمنام امام زمان و برادران سپاهی با همسرمن و با دخترجوان من کرده اند. محض اطلاع جناب شما بگویم: معمول براین است که این مامورانِ شیعی ما، مخفیانه گفتگوهای خود با مطلعین و متهمین را ضبط می کنند. دستور فرمایید گفتگوی ضبط شده ی بازجوی هیولای مرا با دختر جوانم برای شما پخش کنند تا خود با دو گوش مبارکتان سخنان این هیولای جنسی و روانی را بشنوید تا به نمونه ای از برکاتِ جاریِ امثال او وقوف یابید.

رهبرگرامی،

درفهم من، دزدان اطلاعات و دزدان سپاه، دردو وجهِ همجوار قابل تعریف اند. وقتی می گوییم : دزدان بانک یا دزدان اتومبیل، کنایه از آن قسم دزدانی داریم که در ربودنِ پول های بانک یا سرقت اتومبیل متبحرند. در دزدان اطلاعات و دزدان سپاه، قصدِ نخستِ من اشاره به دزدانی است که اطلاعات و سپاه کشورمان را زیر بغل زده و دزدیده اند. وگرنه با اعتنا به مختصاتی که ما از اطلاعات و سپاه در نظام دینیِ خویش تعریف کرده ایم، این دو، سراپا درستی و هوشمندی و دوراندیشی و سرشار از خصلت های ناب انسانی و ایمانی اند و نمی توانند و نباید به انواع زشتی ها آلوده باشند و دست به غارتِ حیثیت و اموال مردم ببرند.

پس حتما یک جماعتی، چه از بیرون و چه از داخل، این دو دستگاه شایسته را دزدیده اند و آنها را به ریخت مطلوب خود آراسته اند. مثل همین کاری که آقای احمدی نژاد با جنازه ی وزارت اطلاعات کرد و درآن دوسه ماه سرپرستی اش، دست به اعماق واسرار این وزارتخانه برد و برای روزهای مبادای خود، اسناد و مدارکِ دلخواه را یکجا در چمدان مخصوصش ریخت و آن ها را به یک جای امن بُرد.

احمدی نژاد نیک می دانست فضاحت های سیاسی و پولی او خواه ناخواه آشکار خواهد شد. و نیک تر می دانست اگر دستش از سند و مدرک تهی باشد، جماعت اشقیا جِرواجِرش می کنند و هرتکه اش را به یک برهوتِ پرت پرتاب می کنند.

احمدی نژاد تاریخ مصرف داشت. این را خودش خوب می دانست. او می دانست که ما او را برکشیده ایم تا با اعتنا به روان نامتعادلش، برتابوت اصلاح طلبان میخ بکوبد. او باید از این ماموریت تکرار نشدنی، بار می بست و گودال شخصیت متزلزلش را با کیسه های بی زبان پولِ مردم پُر می کرد. کیسه هایی که می توانست به قَدَرقدرتیِ اومنجر شود.

نیزاو می دانست تاریخ مصرفش به زودی سرخواهد رسید و در یکی از سفرهای مکرراستانی به تیرغیبی ازپا درمی آید. ونیز می دانست رقیبِ صاحب سبک او در شگردِ خود کارآمد است و فی الفور از جنازه ی او هزار مجلس روضه و تجلیل برمی سازد و برای فرزند برومند سمنانیان گنبد و بارگاهی برمی افرازد. پس وی چه باید می کرد؟ من که می گویم: باید به او حق داد. شاید اگر ما نیز جای او بودیم، همین دزدی از وزارت اطلاعات را کم هزینه تر از سایر گزینه ها می یافتیم.

اسناد به غارت رفته از وزارت اطلاعات، گردنِ احمدی نژاد را دربزنگاه مرگ، از زیر تیغه ی گیوتین ما به در بُرد و بازی باخته را به نفع او رقم زد. اکنون، برگ های برنده در دست اوست. او علیه هرکس که شما از او اسم ببرید سند دارد. از رییس مجلس و خاندان او گرفته تا جنابان رضایی و قالیباف و یک به یک نمایندگان آلوده ی مجلس و آیت الله های صاحب نام و آقا زادگان خوش بر و روی و سرشناس.

برای احمدی نژاد، قدرو قیمتِ اسرار و اسناد برداشته شده از وزارت اطلاعات، همسنگ تریلیاردها پول و فرصتی است که او و اطرافیانش دراین مدت از هرکجای این مملکتِ بی بزرگتر بالا کشیده اند. اکنون این اوست که با همین اسناد ربوده شده، انگشت صغیر و کبیر ما و شما را به زیر پتکِ زیرکیِ خود برده است. حالا دیگرفلان شخصیت برجسته ی کشور یا فلان آیت الله پرطمطراق یا فلان آیت الله زاده ی پرنفوذ مگر می توانند به او چپ نگاه کنند؟ چپ نگاهش کنند، حیثیت آلوده و دروغین شان را با فشار یک دکمه برملا می کند. که: “اگر بنا بر غرق شدن من است، چرا همگی با هم غرق نشویم”؟

رهبرگرامی،

این کلاه گشاد، درست آن زمانی به سر برجستگان ما و ماموران بظاهر تیز هوش وزارت اطلاعات رفت، که آنان با لذت و کیفوری، مستغرقِ شنودِ مکالماتِ خصوصیِ مردم بودند و خط قرمزهای امنیتی کشور را تا حدّ مسخره ی شرکت چند جوان در یک مجلس دعای کمیل تنزل داده بودند.

تجسم این که ماموران اطلاعاتی و سپاهی یک نظام شیعی، مانند دزدان و نابکاران، به حریم خصوصی مردم سرفرو برده باشند و همانند انسانهایی که از حداقل مراتب انسانی بی بهره اند، خصوصی ترین مکالمات روزمره خانواده ها را شنود و سند کنند و از لذت استماعِ مستمرِصحبتِ یک مرد با همسرش یا دو نفر که هفت پشت با هم غریبه اند، در پوست نگنجند، وتجسم این که همینان اموال بی زبان مردم را بدزدند و برای اقرار گرفتن از یک متهم، او را با ناسزاهای رکیک و چندش آور بنوازند و خود متهم را با شیوه های تلخ و ناگفتنی بزنند و شکنجه کنند، و بالاتر از همه ی اینها، آدم بکشند، بله آدم بکشند، تجسم یک چنین دنائت آشکار، ناممکنی است که در این دیارِ فلک زده، امکان و مظهریت یافته است.

آری، نه همه، اما جماعتی از ماموران وزارت اطلاعات ما، و جماعتی از پاسداران ما که اختیارات کلی این دودستگاه با آنان است، اینگونه اند. ما زحمت و درستی و درستکاری کارکنان و ماموران مومن و انسانِ این دو دستگاه را قدر می دانیم و همیشه ی خدا از آنان امتنان داریم. اما آنچه که من دراین نوشته بدان اعتنا بسته ام، حرامیان و دزدان سرِ گردنه ی اطلاعات و سپاهند. کسانی که اکسیژن خود را با شنود مکالمات کاملا خصوصی مردم و با فرو شدن به حریم مطلق زندگیِ مردم فراهم می آورند. اینان متهم را در ورطه ای از هول و هراس، به سلول های تنگ انفرادی می افکنند و در همان ورطه، او را به گودالِ اقرار گیریِ هایی که با تهدید و فحش و ارعاب و ضرب و شتمی سخت توفنده همراه است فرو می اندازند.

این رویه ی متداول دستگاه اطلاعاتی و اخیرا سپاهی ما، از آن روی باور کردنی نیست که در نظام شیعی ما، فروشدن به نکبت های اینچنینی، یک بی تعریف بزرگ، و اساسا گناهی نابخشودنی است. گرچه بازجوی کودنِ من برای پاکسازی دستگاه خود از دنائت بازجویانی که برسر همسر سعید امامی فضاحت و اشمئزاز باریده بودند، گفت: آنها نفوذی خاتمی در وزارت اطلاعات بودند، اما آن سوتر از این سخن طنزِ بازجویِ بی سواد و بی ادب من، می شود با مرور آن فضاحت و اشمئزاز، به روان آلوده، و به بیماری های جنسی، وبه استعداد دستگاه اطلاعاتی ما در برآوردنِ یک چنین هیولاهایی یقین کرد. متاسفانه سپاه نیز از این نکبت مستمردور نماند و به آغوش هرزگی های سیاسی و اقتصادی و امنیتی فروشد و آنهمه اعتبار و سابقه و ارزش های نورانی اش را تباه ساخت، و با همه ی امیدهایی که برانگیخته بود، در زیر بغل دزدانِ صاحب شِگرد جا گرفت و به فهرست دزدان و دزدیده شدگان تاریخ سرزمین ما پیوست.

رهبرگرامی،

از دهان مبارک خود شما شنیدیم که روزی روزگاری به یک مرجع صاحب نام خبربردند: یک روحانی دزدی کرده و مردم او را دستگیر کرده اند. گفت: نگویید یک روحانی دزدی کرده، بل بگویید یک دزد به لباس روحانیت فرو شده و دزدی کرده. این حکایت، همان است که بعدها دستمایه ساخت فیلم “مارمولک” شد و از جانب آدمها و دستگاههای ذی نفوذ تحمل نشد. بله، درمورد سپاه نیز معتقدم جماعتی، چه از داخل و چه از خارج، به لباس سپاهی و غیرسپاهی درآمدند و با ورود به تشکیلات این یادگارغبار گرفته ی سالهای انقلاب و جنگ، هویت ناب و بی بدیل آن را از بدنه اش جدا کردند و پوسته ی آن را در چمدان شخصیِ خود فشردند و این چمدان پراز اسلحه و اختیار را به دارایی های مطلق خود افزودند.

مگر می توان تجسم کرد که سپاهیان جبهه دیده و شهید دیده ی ما، از هزار اسکله ی بی نشان، شب و روز، مشغول قاچاق انواع کالاهایی باشند که مثلا رُژ لبِ بانوان یکی از آنها باشد؟ یا همین سپاه، آنچنان غلیظ، با مسائل اقتصادی و سیاسی و اطلاعاتی و امنیتی دربیامیزد که گویا اساسا ورود به این حوزه های ممنوعه، جزیی از شاکله ی حتمی و هویتی او بوده است؟

این از معنا و وجه نخستِ دزدان اطلاعات و سپاه. وجه و معنای دیگر، به دزدی های رایج این دو دستگاه مربوط است. که البته روح این دو دزدی، یکی است و تنافری درمیانشان به چشم نمی خورد. دستگاههای اطلاعاتی و سپاهی ما که باید درهر تحرک و تصمیم و بیانیه شان، روح ظریف و حساس و شایستگی ها و بایستگی های شیعی و انسانی شان متجلی باشد، به آنچنان تناقضی ازعهد اولیه ی خویش درافتاده اند که دست هفتاد دستگاه پلید و کافر و خدا نشناس را از پشت بسته اند. جوری که دزدان اطلاعات و دزدان سپاه، آن سوتر از دزدی های تریلیاردی شان، از اموالِ معمولِ مردمی که به اسم متهم بازداشتشان می کنند نیز چشم برنمی گردانند.

همین اکنون، هزاران وسیله و ابزار و حتی هزاران دستگاه کامپیوتر خانگی و حرفه ای و هزاران آلبوم خصوصی و اثاثیه ی بی ربط مردم توسط دزدان اطلاعات و دزدان سپاه از خانه ها و دفاتر و انبارهای خانگی مردم برداشته و برده شده است و تاکنون بدانها باز گردانده نشده است.

طنزی که از آن ادا و اطوار قانون، و لابد مسلمانی مستفاد می شود این است که دزدان اطلاعات، به هنگام برداشتن اموال مردم، یک صورتجلسه ی سوری از لوازمِ برداشته شده تنظیم می کنند و از افراد حاضر در خانه یا محل کار می خواهند پای آن صورتجلسه ی دروغین را امضا کنند. صورتجلسه ای که یک نسخه و یک برگ بیش نیست و دزدان اطلاعات جلوی چشمِ بُهت زده ی اهل خانه، آن یک نسخه را نیز با خود می برند.

دزدان سپاه اما ادا و اطوار مسلمانی خود را کامل تر کرده اند. این صورتجلسه را در دونسخه تنظیم می کنند و یک نسخه اش را به اهل خانه می دهند. صورتجلسه ای که هیچ اعتبار قانونی ندارد. وشما که مالباخته ی این معرکه اید، نه نام و نشانی از سپاه در برگه ی صورتجلسه می بینید و نه محل مراجعه ای و نه تلفنی برای پیگیری. از این دهشتناک تر وقتی است که لاشخورهای اطلاعات، درغیاب خانواده، آری درغیاب خانواده، آری در غیاب خانواده، به خانه ی متهم سیاسی داخل می شوند و هرآنچه را که سیرشان کند برمی دارند و می برند و هیچ رد و نشانه ای نیز بجز اموال ربوده شده، والبته میکروفن های سوزنیِ شنود، از خود بجای نمی گذارند. اطمینان دارم سخن این کمترین را باور خواهید فرمود. چرا که در قاموس مسلمانیِ ما، مسئول بالا دست هرتشکیلات نیز، درقبال اعمال نیک و بد کارکنان و مامورانِ آن دستگاه مسئول است.

داستان غمبار این دزدی ها و نامسلمانی ها درباره ی خود من نیز رخ داده است. دزدان اطلاعات بیش از دوسال است که چهار دستگاه کامپیوتر و آلبوم هایی از عکس های خانوادگی و کاملا خصوصی و لوازم دیگر مرا از خانه و محل کارم برداشته و برده اند و تا کنون پیگیری های من برای بازپس گرفتن آنها بجایی نرسیده است. از دزدان سپاه بگویم: همانگونه که در نامه ی نهم برای جناب شما نوشتم، در خلوت و درسکوت خبری، برای آگاهی شخص شما، فیلمنامه ای از هرزگی های اطلاعات و سپاه و دستگاه قضایی پدید آوردم با نام ” محرمانه برای رهبرم”. و همان را با هزینه ی شخصی ام ساختم. درهشتادمین روز فیلمبرداری، دزدان سپاه به خلوت من داخل شدند و همه ی ابزار کاری و حرفه ای مرا، و آثار دیگری را که به خیال خامشان سند مجرمیت من بود، بارکردند و بردند.

اینجا نیز پیگیری های من برای بازپس گیری ابزار کارم بجایی نرسیده است. خنده دار این که به یکی از کارکنانِ دزدستانِ بزرگِ سپاه که با من تماس گرفته بود گفتم : دوست عزیز، وجهِ ریالیِ اجاره ی وسایلی که از من برداشته اید و برده اید روزانه یکصد هزار تومان است. وبه او گفتم: شما هرچه از کامپیوترو حافظه ی “هارد”های من می خواهید بردارید و خود این دستگاهها را به من بازگردانید. که او مثل آدم های منگ به من گفت : عجب، ما فکر می کردیم این وسایل مال خودتان است. فکر نمی کردیم این ها را اجاره کرده باشید!

رهبرگرامی،

ماموران ما و شما در اطلاعات و سپاه، که رفت و آمدها و تلفن های من و خانواده ام را تحت نظر اسلامیِ خود دارند، حتما شنود کرده و می دانند: بعد از انتشار نامه ی نهم، درمحله ی جماران تهران، رابطِ ایرانیِ یکی از کمپانی های معروف و شناخته شده ی فیلمسازی آمریکا، با من ملاقات کرد و مبلغ پنج میلیون دلار برای فیلم “محرمانه برای رهبرم” و مبلغ پانصد هزار دلار برای فیلمنامه اش پیشنهاد داد. می دانید به او چه گفتم؟ گفتم: ” سپاس از پیشنهادتان، ما اما هدیه ای را که به کسی تقدیم کرده ایم، به هزار برابر قیمتش به دیگری نمی فروشیم. به او گفتم: من این فیلم را به نیت رهبرم ساخته ام و جز به او به احدالناسی نخواهم داد”.

من به زودی این فیلم را به همراه نامه ها برای جناب شما ارسال می کنم. آن را مشاهده بفرمایید تا بدانید هیولاهای وزارت اطلاعات و سپاه تا کجاهای مرز حیوانیّت پیش می دوند، و همزمان، همه ی فضاحت های جاریِ خود را به اسم خودِ شما، آری به اسم خود شما سکه می زنند.

دریغ که جناب شما را از طعم زندگی ما نصیبی نیست. زندگی در ورطه ی شنودِ نامحرمانِ اطلاعات و سپاه، زندگی با مراقبانی که اندرونی شما را نیزمی کاوند، زندگی در گودال بیم وهول وهراس، زندگی با صحبت های درگوشی، و گوشی های مخفی شده در یخچال، رفت و آمدهای تحت نظر، آه، چه می گویم؟ شما در رختخواب ودرکنار همسرتان غنوده اید، با این احساس که برادران گمنام و سپاهی ما به شما زل زده اند. راستی به ما می فرمایید ما با ظهورِاین انقلاب، به سمت کدامین مقصود خیز برداشته بودیم؟

بگذریم، متاسفانه در هروله ای که دزدان اطلاعات و دزدان سپاه مشغول آنند، وجه سومی نیز بر دزدی های آنان مترتب است. اینان، آن سوتر از دزدی اموال مردم، به یک دزدی رنج آور وخفت بار دیگر نیز دست برده اند که اگر دزدی اموال مردم را بشود به یک جوری مصالحه و جبران کرد، مرمت و بازآفرینیِ این دزدی اخیر با هزار ترفند ارضی و سماوی ممکن نیست. وآن: دزدی از اعتماد مردم است ودزدی از باورها و اعتقاد مردم. دراین میان، بدیهی است که نه اعتماد مردم را، ونه آن اسلام جِرواجِرنگون بخت را می توان به جایگاه اولیه اش باز بُرد.

اگر موافق باشید در حضور حضرت شما با خودِ این دزدان صاحب شگرد صحبت کنم. که: ای دزدان اطلاعات و ای دزدان سپاه، اموالی را که از زندگی مردم و از فرصت های خاص و از نفت دارو و مخابرات و اسکله های قاچاق و معدن و هزار جنس جوراجور و از هزار هزار پیمان بدون مناقصه برداشته وبرمی دارید، گوارای وجودتان. بردارید و بخورید و خوش باشید. اما شما را بخدا که نه، شما را به آن آرمان های سرنگون سالهای خوب عاشقی سوگند، بیایید و این ته مانده ی اعتقاد و اعتماد مردم را بیش از این مخراشید. اجازه بدهید یک ذره از اسلام و خدا و اخلاق ونور و اینجور چیزها برای نسل های بعدی ما بماند تا کورسویی از آن به روانِ خراش خورده ی مردم ما بتابد. بیایید و این یک تقاضای عاجزانه ی ما را اجابت فرمایید. اگر که هنوز باوری از خدا و پیغمبر و قرآن و شهید که نه، رطوبتی از انسانیت و آزادگی در شما باقی ست!

رهبرگرامی،

این روزها آمریکا و اسراییل و متحدان اروپایی شان فرصتی یافته اند تا یکبار برای همیشه از شرّ ما خلاص شوند. آنان از احتمال یک برخورد نظامی با ما سخن می گویند. همان کاری که با صدام و قذافی کردند. هرچه باشد ما نیز مثل عراق و لیبی از جهل و از نفت سرشاریم و زمستان های سرد این روزها طمع گردنکشان بین المللی را برانگیخته است. هزینه ای می کنند و چند تا بمب و راکت می اندازند و با جابجا کردن آدمها، دست روی چاههای نفت ما می گذارند. کاسبی از این بالاتر؟ همان کاری که با عراق کردند. وهمان کاری که با لیبی می کنند.

»رمباد با اعتنا به همین پاسداران و اطرافیانی که من گوشه ای از خصوصیات آنان را برای آگاهی جناب شما ترسیم کردم، ما و شما تحریک شویم و برطبل جنگ بکوبیم و خود و مردم خود را به چالشی دراندازیم که ورود آن با ما باشد و خروجش اما با دیگران؟ دیگرانی که اتفاقا برای درهم پیچیدن طومار ما سالهاست چشم به راه یک چنین فرصتی هستند. مباد شعارهای پوک این جماعت در جناب شما شوری پدید آورد و ما وشما را برای برای برون رفت از اوضاع درهم پیچِ داخلی، دست بدامان جنگی کند که دود پایانش از همین اکنون درچشم ماست؟

اکنون ما و شما در داخل کشور به تنگنای معترضان، و دزدهای تریلیاردی دولتمردان، و آلودگی مجلسیان، و فَشَل شدن دستگاه قضایی مبتلاییم. واین یعنی ” تعطیلی روند کلی مملکت”. ورود به یک جنگ ناگهانی می تواند تا مدتی صدای معترضان ما را فرو بنشاند و برای ما و همین پاسداران و مامورانِ طرفدارِ ما فرصتی اضطراری پدید آورد تا هرسری را که به دیدنش متمایل نیستند به ساطور انتقام بسپرند و یک چند روزی نفس به راحت بکشند.

با شرمندگی می گویم: ای عزیز، فریب این فربگان فرو مایه را نخوریم. نقاب اینان را اگر پس بزنیم می توانیم به چهره ی واقعی شان راه یابیم: چهره ی دزدان اموال مردم و قاچاقچیان کارکشته. با ریسمان اینان اگر به چاه جنگ داخل شویم، درنیمه راه، ما و شما را وا می نهند و با پولهای بالا کشیده به هرکجا گریز می کنند. اینان کجا و همت ها و باکری ها و خوبان سپاه کجا؟ چربی مال حرام از اینان، حرامیانی برآورده که حاضرند برای منافع شخصی شان به هر رفتار غیرانسانی دست بزنند.

دوستانه بگویم که اینان، بقدر یک سال نوری با پاسداران سالهای عاشقی فاصله دارند. اگر درآن دفاع هشت ساله ما توانستیم تا خود خورشید سفر کنیم و سهمِ نورِ خود را از آسمان خدا ابتیاع کنیم، این به مدد مردانِ آسمانی سپاه، و جوانان و پیران پاکنهاد و برومند بسیج، و ارتشیان مومن و میهن دوست آن سالها بود. امروز همه ی آنان یا رفته اند یا منزوی اند یا از دست همین بظاهرپاسدارانِ مال مردم خور و قاچاقچی درحال دق کردن اند. آن سوتر از اینان، مردم نیز آن مردم سابق نیستند. مردمان افسرده و پریشان و پراکنده ی امروز کجا و عاشقان و بهم پیوستگان دیروز کجا؟ بیایید و بجای تکیه به سلاح و پول و پاسداران فربه از مال حرام، به خدا و به مردم تکیه کنید. نوراینجاست. برکت اینجاست. و عاقبت بخیری نیز. والسلام

با احترام: محمد نوری زاد – هفدهم آبان ماه سال نود